احمد روزبهانی ( متولد بروجرد ) شاعر

ساخت وبلاگ

نام آوران و هنرمندان شهر بروجرد 96

احمد روزبهانی ( متولد بروجرد )
شاعر ، قرن معاصر

آقای احمد روزبهانی شاعر که در اشعارش به " چلیپا " تخلص می کند ، فرزند زهرا و غفور در سال 1346 در شهر زیبای بروجرد ، خیابان جعفری دیده بجهان گشود . ایشان در زادگاهش بروجرد در خیابان سعدی نشو و نما یافت و دوران ابتدایی و متوسطه را بپایان رسانید و سپس برای ادامه تحصیلات دانشگاهی وارد دانشگاه تهران گردید و موفق به گرفتن فوق لیسانس زبان روسی و در ضمن فارغ‌التحصیل مهندسی هیدروتکنیک از دانشگاه روسیه می باشد و بعدها به عنوان مهندس توربوکمپرسوروارد فعالیت گردید . وی از نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و در جلسات شعرخوانی که زیر نظر دکتر روزبه در کتابخانه باغ ملی شرکت می کرد . مهندس روزبهانی از محضر استادان شفیعی کدکنی ، جلیل تجلیل و خسرو فرشیدور بهره مند شده است و در حال حاضر مسئول حافظ خوانی و تفسیر اشعار حافظ در گروه فرهنگی ورزشی " همای سعادت " هستند .ایشان امیدوارند که در آینده بتواند اشعارشان به زیر چاپ ببرند .

☆ از اوست :

چون می گذرد عمرِ گرانبار، انگار نه انگار /
لبخند بزن از سر اجبار، انگار نه انگار /
عقل آمده با رشته ی زنجیر، خصمانه و دلگیر/
دل، خنده زنان در پی دلدار، انگار نه انگار /
رعیت پی حق آبه ی خویش است، نالان و پریش است/
خان، بسته رذیلانه به رگبار، انگار نه انگار /
هر جا که خطر پا به رکاب است، شیر است و عقاب است/
کرکس همه جا طالب مردار، انگار نه انگار /
فردا که رود "بهمن" سفاک، اندر دل این خاک/
گل می شکفد باز به گلزار، انگار نه انگار /
با آنکه دلش در تب و جوش است، در خُم به خروش است/
انگور بخندد به سرِ دار، انگار نه انگار /
تاریکی و یک قافله گمراه، بیم خطر و چاه/
برخیز چو " دهقان فداکار"، انگار نه انگار/
در راه شرف باش چو عیسا، بالای چلیپا/
میخش به تن و چهره پر از خار، انگار نه انگار.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆

روح زنانه داری و بازوی رستمی ،
چون سنگ زیر آسیاب برجا و محکمی ،
اما دریغ می شود گر سر نداده ام ،
در پای تو، که بهترین موجود عالمی ،
من را که زنده میکند لبخندهای تو ،
دیگر چه جای غصه و دلشوره و غمی؟
حوای من! بهشت چه ارزد بدون تو؟
با تو نشسته در سرم سودای آدمی ،
چشمان تو آرامش این جان خسته است،
من مضطر و تو آیه ی اَمَن یجیبمی ،
دستان توست چاره هر درد بی دوا ،
آغوش توست نسخه همواره مرهمی .
¤¤¤¤¤¤¤¤

اول سلام تا دل از آیینه پر شود
چون آسمان از نور آن زرینه پر شود

رنگ سیاه دشمنی از ریشه برکنیم
باشد که روی شاخه از سبزینه پر شود

بگذار این شهنامه از سودابه کم شود
بگذار خاک خانه از تهمینه پر شود

دل را خراب کرده ای آخر تو را چه سود
گیرم که انبان تو از گنجینه پر شود

حتی به درد آتش دوزخ نمی خورید
هر چند پیشانی تان از پینه پر شود

دیگر چه جای مهربانی باشد و صفا
وقتی که دلهای کسی از کینه پر شود

دیگر صدای غرش شیران نمی رسد
یا رب مباد جنگل از بوزینه پر شود

قلب چلیپا خالی از رنگ و ریا بُوَد
کاش از حقوق صحبت دیرینه پر شود

هر که با سلسله ی موی تو درگیر شود
گر سلیمان زمان است، زمین‌گیر شود

صبر ایوب هم آخر به سر آید روزی
آب سرچشمه چو پر گشت سرازیر شود

خون سهراب مگر دامن رستم نگرفت؟
چاه شغاد سزای زر و تزویر شود

ریشه باقی است چه بیهوده تبر می تازد
جای هر ساقه دو صد باغچه تکثیر شود

دامن آلوده مگر امر به معروف کند؟
نهی از منکرتان موجب تحقیر شود

کل تاریخ پر از حافظه ی ننگ شماست
و محال است که این سابقه تطهیر شود

بِشِنو حرف دل خلق به جان آمده را
ترسم ای اهل بصیرت نکند دیر شود

مرگ امثال شما مایه ی عبرت باشد
آنکه صددام بگسترد به زنجیر شود

این چه عمری است که با جور شما می گذرد
زنده از جان خودش جان شما سیر شود

ابن سیرین همه جا واضح و بی واسطه گفت
خواب آشفته محال است که تعبیر شود

کاش سرگشته و ویلان بشود چون مجنون
هر که از زلف چلیپای تو دلگیر شود

تو را هر کس که می بیند نمی بیند دگر جایی
چراغستان هستی را جمالت داده زیبایی

دعای حافظ و سعدی بلا گردان جانت باد
که زد بر صفحه هستی هزاران نقش رویایی

و هر شعر تری دارد نشان از طبع موزونت
که شه بیت تمام مثنوی ها و غزل هایی

در آن نوبت که می لغزد چو دُر هر واژه از لعلت
بدخشان و خراسان و سمرقند و بخارایی

تو جوی مولیان هستی روان در بستر تاریخ
و ریگ رودِ جیحونی که شاعر گفته دیبایی

تو خوشباشی خیامی و شمس الدین مولانا
تو در شعر تمام شاعران پنهان و پیدایی

روان مرده ی ما را دم تو زنده می دارد
تو آب حضرت خضری نفس های مسیحایی

کمال الملک شعری و هزار دستان این بستان
سزد گر میرعماد نامت نویسد در چلیپایی.

¤¤¤☆¤¤¤☆¤¤¤

وقتی به خون داخل فین فکر می کنم
من به دماغ ناصرالدین فکر می کنم

از بس که ناامیدم از اعجاز آسمان
یکسر فقط به قعر زمین فکر می کنم

پوتین خون آلوده را بر سینه ام بکوب
دارم به کاخ کرملین فکر می کنم

بس که جهنمی ست محیطی که ساختند
از درد به بهشت برین فکر می کنم

اینجا حصار پشت حصار آفریده اند
در خواب هم به دیوار چین فکر می کنم

تاوان حرف حق زدن از جان گذشتن است
به جایگاه متّهمین فکر می کنم

ما هم فشار قبرمان پنجاه ساله شد
دارم به روزهای بدتر از این فکر می کنم

در پای منبری که ز حق لاف می زنند
دارم به ذهن مستمعین فکر می کنم

از ما گذشت فرصت آرامش حیات
پیری رسید و من به جنین فکر می کنم

پیشانی از صفای درون می دهد خبر
به جای مهرِ شمر لعین فکر می کنم

کفرم ز دست این همه ایمان درآمده
دارم به شکّ بعد یقین فکر می کنم...

تقدیر و لوح وجایزه حرّاج کرده اند
من هی به شاعران وزین فکر می کنم

دست و دلم نمی رود اصلا به هیچ کار
کارم شده همیشه همین: فکر می کنم!

امروز چلیپا از شرف پرسیده بود و من
دائم به زندان اوین فکر می کنم

☆☆¤¤☆☆¤¤☆☆

☆ منابع :

گفتگو با آقای احمد روزبهانی .
پیچ های " مشاهیر بروجرد " و " نام آوران بروجرد " نويسنده احمد معطری.
* نوشته شده توسط احمد معطری *

مشاهیر و مفاخر و هنرمندان بروجرد 96...
ما را در سایت مشاهیر و مفاخر و هنرمندان بروجرد 96 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mashahireborujerd96 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:02